23 فروردین 1391 توسط مرادی
بسم رب الفاطمه(س)…
سلام بر فاطمیه… سلام بر گلبرگ های سرخ یاس… سلام بر مظلومه عالم فاطمه…
سلام بربانویی که خود شکست تا امامش را شکسته نبیند… سلام بر طراوت جانش که ستاره هایی چون حسن ،حسین و زینب “سلام الله علیها” را پرورش داد تا عالمی را محو عظمت خویش سازند و در هدایت بشر بسان چراغی بدرخشند… سلام بر همت مردانه ی او که در ازدیام درد نتوانست علی را دست بسته بیند و خودش آرام گیرد… سلام برغصه های دلش که ذره ذره فاطمه را آب کرد … بر علی گریست… قبل از آن که علی بر فاطمه بگرید… اشک ها را از گونه ها می زدود و دلیل گریستن را از بانویش اینگونه می شنود… مگر فاطمه می تواند بماند و نظاره نماید علی در غربت نشسته است…! سلام بر نجواهای شبانه ی مادری که امتی را برای قیامت دلگرم شفاعت خویش نموده است… سلام بر دلواپسی های آخرینش که حسین بود و تشنگی شبهای او… سلام برآن دستان مهربانی که شانه می کشد موهای دخترکی را که قرار است تا چند روزی دیگر علی را یاور باشد و حسنین را مادر… و براستی شیرزن کربلا چه خوب از مادر آموخته است درس وفاداری را بر برادر … سلام بر زینب… سلام بر قلبی که اینقدر صبور است… چه امید دارد خدا…! مادر را شفا خواهد داد… با چه شوقی آمین می گویند بچه های فاطمه… حتماً مادر برای شفای خویش دعا خواهد نمود… اما حرارت دعای زهرا داغی شد سنگین که تا ابد بر دل شان نشست…
سلام بر نسیم دلنوازی که از پشت پنجره های بقیع برجان خسته ات می نشیند… آنگاه که در جستجوی مادر سرگردان خاک بقیع هستی… سلام بر بقیع و… سلام بر ؟؟؟؟؟ فاطمه!
خجالت نمیگذاره مادر صداتون کنم…! اما محض دلتنگی هام فقط یکبار بذارید بگم: “مادر"… به خدا مادر دلم گرفته… از دست خودم… از دست…! شما مادری… مهربونی… شما نگاهی به من کن… فکری به حال دلم کن… اجازه بدید راحت بگم… سلام بر مادرم فاطمه…!
سلام بر فاطمیه… سلام بر گلبرگ های سرخ یاس… سلام بر مظلومه عالم فاطمه…
سلام بربانویی که خود شکست تا امامش را شکسته نبیند… سلام بر طراوت جانش که ستاره هایی چون حسن ،حسین و زینب “سلام الله علیها” را پرورش داد تا عالمی را محو عظمت خویش سازند و در هدایت بشر بسان چراغی بدرخشند… سلام بر همت مردانه ی او که در ازدیام درد نتوانست علی را دست بسته بیند و خودش آرام گیرد… سلام برغصه های دلش که ذره ذره فاطمه را آب کرد … بر علی گریست… قبل از آن که علی بر فاطمه بگرید… اشک ها را از گونه ها می زدود و دلیل گریستن را از بانویش اینگونه می شنود… مگر فاطمه می تواند بماند و نظاره نماید علی در غربت نشسته است…! سلام بر نجواهای شبانه ی مادری که امتی را برای قیامت دلگرم شفاعت خویش نموده است… سلام بر دلواپسی های آخرینش که حسین بود و تشنگی شبهای او… سلام برآن دستان مهربانی که شانه می کشد موهای دخترکی را که قرار است تا چند روزی دیگر علی را یاور باشد و حسنین را مادر… و براستی شیرزن کربلا چه خوب از مادر آموخته است درس وفاداری را بر برادر … سلام بر زینب… سلام بر قلبی که اینقدر صبور است… چه امید دارد خدا…! مادر را شفا خواهد داد… با چه شوقی آمین می گویند بچه های فاطمه… حتماً مادر برای شفای خویش دعا خواهد نمود… اما حرارت دعای زهرا داغی شد سنگین که تا ابد بر دل شان نشست…
سلام بر نسیم دلنوازی که از پشت پنجره های بقیع برجان خسته ات می نشیند… آنگاه که در جستجوی مادر سرگردان خاک بقیع هستی… سلام بر بقیع و… سلام بر ؟؟؟؟؟ فاطمه!
خجالت نمیگذاره مادر صداتون کنم…! اما محض دلتنگی هام فقط یکبار بذارید بگم: “مادر"… به خدا مادر دلم گرفته… از دست خودم… از دست…! شما مادری… مهربونی… شما نگاهی به من کن… فکری به حال دلم کن… اجازه بدید راحت بگم… سلام بر مادرم فاطمه…!