؟؟
اگه شمابودین چیکارمیکردین؟؟؟؟
توی یه شهر دور مردمی زندگی می کردند که با خوشی و خرمی به زندگی روز مره خودشون می رسیدند و بدون دردسر کنار همدیگه بودند تا اینکه یه روز آسمون می باره اما نه مثل بارش های همیشگی این بار بارون سیاه از آسمون می باره این بارون دارای خاصیتی بود که هر کی از این بارون می خورد دیونه می شد
مردم شهر صبح که از خواب پاشدند مثل همیشه کوزه هاشونو بردند تا از آب رودخونه و چاه آب بردارند و بخورند اما غافل از شومی آب بعد از خوردن این آب به ناگاه همه بجز یک نفر دیوانه شدند اون یه نفر وقتی از خونه بیرون اومد و تو شهر حرکت کرد تا به سر کارش برسه دید که همه دیونه شدند اما هر چی می گفت هیچ کس به حرفش گوش نمی داد تازه بقیه مردم شهر اونو با دست به هم نشون می دادند و می مگه مشه یه آدم دستی دستی خودشو دیونه کنه از یه طرف دیگه هم اگه اینجوری پیش می رفت نمی تونست زندگی کنه پس یه نتیجه گرفتگفتند ببینید اون دیوانه شده مرد هاجوواج مونده بود که تو شهر چه اتفاقی افتاده چند روز گذشت و هر روز اون بیشتر عذاب می گشید تا اینکه مردی از شهر دیگه اومد و قضیه بارون سیاهو براش تعریف کرد و گفت خیلی ها به این بیمار یگرفتار شده اند اگه می خوای راحت زندگی کنی باید تو هم از این آب بخوری
اما…